ناجامعه

روایتی از چندسال فشار روانی که متحمل شدم.

جامعه‌ٔ نرم‌افزار آزاد ایران، تاریخچه‌ای با شکوه و وضعیتی رقت‌انگیز!

هرگز معلوم نمی‌شود که چطور از عرش به فرش رسیدیم، ولی بگذارید داستان افرادی متوهم را تعریف کنم که خود را عیسی مسیح نرم‌افزار آزاد ایران می‌دانند که به عقیده خودشان در برابر ظالمین ایستاده‌اند امّا جا در پای آنان گذاشته‌اند.

همه چیز را در برگذاری رویداد می‌بینند، درحالیکه می‌گویند آنان نمی‌گذارند رویدادی برگذار شود و خودشان نمی‌گذارند در این ناجامعه از هم گسیخته پروژه‌ای پای بگیرد!

همیشه یک سوال پابرجاست، آن‌هم این است که چه چیزی رخ داد؟

احتمالاً عده‌ای بگویند تیر۹۹، درحالیکه از مدّت‌ها قبل این جامعه از درون فاسد شده بود و درحال فروپاشی بود.

بگذریم، چه استدلال‌های مسخره‌ای که برای حرف‌هایشان نمی‌آورند، چگونه می‌شود درخواست کمک‌کردن کسی را رد کرد؟ مگر شما PR فرستاده بودید که می‌گویید من درخواست شمارا رد کردم؟ حقیقت این است که افرادی را این عیسی مسیح های متوهم نقد می‌کنند و می‌گویند این‌ها نمی‌گذارند جامعه‌ای شکل بگیرد. درحالیکه این افراد به من و پروژه‌ام بیشتر کمک کرده اند تا این عیسی مسیح های متوهم!

آخر من نفهمیدم، طرف حق کیست؟ چه کسی درست می‌گوید؟ آیا با متهم کردن بقیه جامعه درست می‌شود؟

کار به جایی رسیده که هر روز باید روضه‌هایی را بشنویم درمورد واقعه‌ای که ۴ سال از آن می‌گذرد….. تا کی این رویه ادامه پیدا می‌کند؟ اگر تیر۹۹ ضربه‌ای به جامعه برفرض زده باشد، این کارهای شما ضربه‌ای مهلک تر است!

از همه این‌ها می‌گذرم، علاقه‌ای به بحث تیر۹۹ ندارم، به اندازه کافی درموردش شنیده‌ام و به من ثابت شده که چه افرادی برحق و چه افرادی ناحق هستند. چه افرادی در پی ساختن جامعه و چه افرادی در پی از بین بردن آن هستند. چه افرادی در خفا کار می‌کنند و چه افرادی که می‌گویند ببینید، من فلان‌کار را دارم می‌کنم پس من آدم درستی ام!

پروژه‌پارچ، پروژه‌ای که از یک تفریح شروع شد.

پارچ مثل همه پروژه‌های متن‌باز از یک تفریح شروع شد ولی الان رنگ و بوی جدی بودن به خود گرفته، ما در پارچ تصمیم بر این گرفتیم تا انشعابی از این پروژه با برخی ویژگی‌ها و با رعایت برخی استانداردها برای مصارف تجاری بسازیم. درحال حاضر صرفاً whitepaper پروژه تدوین شده تا به بعد به صورت جدی آن را ایجاد کنیم.

راستی، پروژه‌ای که زمانی دوستان آن را بر سر من می‌کوبیدند و هنوز هم می‌کوبند و عقیده دارند که بی‌مصرف و وقت تلف کردن و همچنین کاربر ندارد، به ۸۰۰۰ دانلود از تورنت و حدود ۴۰۰۰ دانلود از مخزن رسیده است که این آمار را به صورت تقریبی به ۱۱۰۰۰ دانلود در این نیمه‌ٔ از سال می‌رساند.

فشارهای روانی که بر سر من آورده‌اند

من نمی‌دانم، در بدترین حالت هم اگر مشکل از من باشد، چرا به این صورت است؟ مگر پروژه به من گره خورده که هرکس می‌رسد نقد‌هایش را به من نسبت می‌دهد؟ الان که ایان مورداک سازنده دبیان مرده، کسی از دبیان استفاده نمی‌کند؟ دبیان مشارکت کننده ندارد؟ عدم مشارکت‌هایشان را به یک موضوع شخصی مبدل می‌کنند، باید این را به صراحت بگویم:

امیدوار بوَد آدمى به خیر کسان مرا به خیر ِتو امید نیست، شر مرسان

شاید در یک زمانی من از این منفعل بودن جامعه می‌رنجیدم، خودمانیم چه احمقی بودم! سعی بر این داشتم که افراد را برای مشارکت جذب کنم. شاید به قول دوستان همینکه وارد جامعه شدم خودش نیز حماقت بود :)

گذشته از این‌ها، افرادی می‌رسند پروژه را اینگونه با این لحن که (پارچ نوعاوری نداره) نقد می‌کنند که از دوال‌بوت کردن عاجزند، تفاوت بین cp و cd را از هم تشخیص نمی‌دهند منبر دار شدند و پروژه‌ای را که چندین سال برای آن زحمت کشیده شده به سخره می‌گیرند.

خب اگر می‌توانید بهترش را بسازید! چرا سکوت کرده‌اید؟ اگر قرار به تخریب باشد من از کلّ جمعیت مضحک ترول شما بهتر می‌توانم تخریب کنم و به سخره بگیرم!

پارچ در آستانه ۳ سالگی است و چیزی جز تار و پود از امیدها و پشتکار نگه‌دارنده‌اش نمانده.

بگذارید چیزی که بیشترین فشار روانی را بر من وارد کرد برایتان شرح بدهم.

داستان صابر راستی کردار را همه ما میدانیم، خدمت هایی که به جامعه اوپن‌سورس با ساختن فونت انجام داده بود، از دست روزگار، اینگونه بود که در زمان حیات صابر عزیز هیچکس به فکر او نبود.

زمانی همه به خودشان افتادند و این عیسی مسیح های متوهم ارزش کارش را فهمیدند که کار از کار گذشته بود :) این تنها محدود به صابر نیست، حتی ممکن است اگر روزی من هم سرم را بر روی سنگ سرد بگذارم یهویی یادشان بیفتد که این کار هم با ارزش است. در آن زمان از شما خواهشی که دارم این است با پشت دست محکم بر دهانشان بکوبید!

این بلایی بود که در این فضای مسموم بر سرمن آمد. حتی اگر هم به توصیه دوستان به دنبال حاشیه نباشم، باید بگویم حاشیه در دنبال من است :)

نمی‌خواستم این پست را بنویسم، امّا انگار نیاز بود تا دلم رو خالی کنم….